خدایا!!!میگویند:جهنمت فرداست پس چرا امروز میسوزم...!؟
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. سکوت اتاقم را دوست دارم و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد حتی با برق نگاهم چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺑﺎﺷﺪ ؛
از من می پرسی چرا این روزها این قدر آرامم و من لبخند می زنم نــَـه بــــه دیــروز هــآیی کـــه بودی می اندیشــَمــ نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ خواســـتی بــآش.... خواســـتی نَبــآش....
به سلامتی اونایی که خیلی تنهان! نه که نمی تونن با کسی باشن فقط دلشون نمیخواد با هرکسی باشن! *********************** به سلامتی دوست نازنینی که گفت:
قبر منو خیلی بزرگ بسازین….!! چون یه دنیا آرزو با خودم به گور میبرم! *********************** به سلامتی اونی که واسه رفتنش گریه کردم و اون رفت واسه رفیقاش تعریف کرد باهم خندیدن! ***********************
به سلامتی دلی که هزار بار شکست ولی شکستن رو یاد نگرفت!
خدایا... حواست هست؟ صدای هق هق گریه هام از همان گلویی می آید که... تو از رگش به من نزدیک تری...!
خــُـدایـــا ! یــا کـسـی رو بـهـمـون نــَـده
خواب دیدم در خواب با گفتگویی داشتم. خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم : اگر وقت داشته باشید.
از نبودنت گلایه ای نیست من عاشق نیستم … تو با منی اما من تنها نشسته ام اما من دل شکسته ام آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمهام جا مانده ام من پر از دردم و خسته اما دل تو حتی یه ذره هم دلتنگ من نیست ..... جان می خوام یه پاک کن دستم بگیرم و همه ی روزای گذشته و خاطرات تلخش و پاک کنم هم از ذهنم هم از زندگیم... گرچه دنیا کارش برای به خاک افتادن آدماش هیچ وقت تموم نمیشه...اما من می خوام بایستم... جلوی همه ی ناملایمت هاش... جلوی همه ی بد بیاری هاش... همه ی اتفاقای تلخش ...دنیا گرچه میزبان خوبی برام نبوده و نیس ولی همه ی تلاشم رو واسه پابرجا بودنم می کنم... بشنو دنیا ... من خم میشم ولی نمیشکنم... اگه بگی بدو !!! من میگم تا کجا ؟ Friend, Someone who tells you things while you are alive دوست واقعی چیزایی رو توی زندگی بهت میگه های هرزه را سنگسار می کنند غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه.
امشب خسته تر از هر روزم… کاش میشد گوشه ای می نوشتم “خدایا خیلی خسته ام” ، فردا صبح بیدارم نکن
تو با منی اما من تنها نشسته ام اما من دل شکسته ام آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمهام جا مانده ام من پر از دردم و خسته اما دل تو حتی یه ذره هم دلتنگ من نیست ..... جان گاهی اوقات تنها باشی بهتر است... باور کن بعضی ها تنها ترت میکنند... تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم اولین بار که گفتی دوستم داری گریه ام گرفت… حالا اگر کسی بگوید دوستم دارد ؛ خنده ام میگیرد…
بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی ! سکوت کنی ! فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخری ! با من نجنگ ، من دوست دارم ♥
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...
ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﺍﺷﮏ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ ﺗﺎ ﮔﻮﺷﻪ ی ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ....
ﻭ ﺳُﺮ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ ﺭﻭﻱ ﮔﻮنه ات...
آخر تو بگو مگر آرامش کنار تو دلیل هم می خواهد
یــآ اگــر مــیــدی دیــگــه ازمــون نــگــیــرش !!!
آخــه آدمـــا هـــم هــدیـــه شـــون رو پــس نــمــیــگــیــرن
تــُــو کــه خـــدایــی . . .
تو مقصر نبودی ..
وگرنه هزار و یک راه بود برای پابند کردنت …
تو در قلبمی
خیلی بی معرفتی .
اگه بگی بپر !!! من میگم چقدر ؟
اگه بگی شنا کن !!! من میگم توی چه عمقی ؟
اگه بگی برو ، من میگم هیچ راهی وجود داره !!!!
Things that others tell after you die
که بقیه بعد از مردن در موردت میگن
برای دروغ هایمان،
خدا را قسم میخوریم...
و به حرف راست که میرسیم،
می شود جان تو...
این روزها همه مثل جعبه مداد رنگی شده اند
هر روز یک رنگ هر روز یک ادعا
اما یک رنگ زمینه دارند که تغییر نمی کند
همه غرق در خاکستری "خودخواهی" اند
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟
دختر گفت: می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست!
مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.
شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن!
تو در قلبمی
خیلی بی معرفتی .
پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای
خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !!
تموم که شد بغلش کنی و اروم در گوشش بگی :
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |