خدایا!!!میگویند:جهنمت فرداست پس چرا امروز میسوزم...!؟
اگر کسی مرا خواست زمانی حرف بزن که ارزش حرفت بیشتر از سکوتت باشه ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟ عروسي مان خوب برگزار شد…
بگویید رفته باران ها را تماشا کند .
و اگر اصرار کرد ،
... ...
بگویید برای دیدن ِ طوفان ها
رفته است !
و اگر باز هم سماجت کرد ،
بگویید
رفته است تا دیگر بازنگردد
اخر او عاشق است وبدنبال عشقش رفته
و زمانی دوست انتخاب کن ، که ارزش دوستت بیشتر از تنهاییت باشه
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﻼﻓﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ، ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻨﺪ
حالا در خانه خودمان نشسته ايم و اين اولين شب آرامش ماست، هنوز لباس عروس و کت شلوار دامادي بر تن مان است، خسته ايم و اين شيرين ترين خستگي دنياست که پس از سال ها به هم رسيده ايم…
با همان لباس عروس برميخيزد و 2 نخ سيگار مياورد و روي پاهايم مينشيند ، يکي بر لب من و ديگري بر لب او…
چشم هايمان ميخندد…
ميدانيم امشب چه خبر است و اين هم شيرين ترين سيگار دنيا خواهد شد…
... چشم در چشم، دست در دست و چند پک عميق و فضاي خانه مه آلود ميشود…
ناگاه لاي انگشتانم داغ ميشود و از اين روياي شيرين بيرون مي آيم…
يادم مي آيد تو سال هاست که رفته اي بي معرفت و من هنوز با هر نخ سيگار غرق روياي تو مي شوم
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |